« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس
« در هنگام ظهور امام زمان(عج) ما کجا هستیم؟چه زمان کرب و بلایم ببری؟؟؟؟ »

چله غم از حنجره خسته زینب علیهاالسلام

نوشته شده توسطكبري جعفري 11ام آبان, 1396

 

 

چله غم از حنجره خسته زینب علیهاالسلام

چهل روز است که چله‏ نشین غربت آیینه‏ ام.

چهل پگاه است که چکاچک شمشیرها، خاموش شده و اندوه نیرنگ کوفیان، از حنجره خسته زینب علیهاالسلام فریاد می‏شود.

فریاد غربت حسین را باید از گلوی خشکیده طفلی شنید که گل‏پوش تیر وحشیانه سیاه‏دلان شد.

ای نخل‏های صبور، شاهدان بی‏ زبان معرکه آتش و خنجر! آنچه را دیدید، در یک هم‏سرایی شاعرانه بر جهانیان عرضه کنید.

مرا با داغ نینوا تا قیامت پیمانی‏ست ناگسستنی.

 

آقا! عاشورایی‏ ام کن

سجاده ‏نشین لحظه ‏های سرخ عبادت! دستی برآور و سینه‏ ام را عاشورایی کن. می‏خواهم پس از چهل وادی رنج و گریه، نام تو،

مستفیض دقایق عزایم باشد.

آقا! کسی که امروز به تغزیت خاندان تو برخاسته، می‏خواست دیروز باشد و هواخواهی ‏اش را با نثار جان خویش به تماشا بگذارد.

از چهلمین شب عروج آسمانی‏ ات، چندین چله گذشته است که در شمار نیست؛ اما زخم‏ها همچنان تازه و مرثیه‏ ها خواندنی‏ست.

فرات، تنها شاهد این ماجراست؛ مگر می‏شود مشک‏ها را فراموش کند؛ یا لب‏های تشنه ‏ای را که با حنجره سوخت باد، آب را فریاد می‏زدند؟!

 

چهل روز اندوه

درد ، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.

چهل غروب، آسمان، خورشید را بارید. چهل بار کوه، پژواک مظلومیت خون شهدا را به آسمان پاشید و گودال خون تراوش کرد.

چهل روز غم، دیوارهای کوفه را کوبید و نیزه ‏ها، نیمه جان، پا بر زمین زدند. به یاد آن روز که طنین «هل من ناصر» کسی، کائنات» را می‏لرزاند.

 

این بار، تو باید قیام کنی

چشم‏هایت را باز کن؛ اینجا کربلاست.

آمده‏ ای تا داغ نفس‏گیر آن ظهر را، با اشک‏هایت، مویه کنی.

چشم‏هایت، بغض فروخورده خاک را به فرات می‏سپارند.

نگاه کن، نخل‏های کمر خمیده، استقامتت را تحسین می‏کنند.

آتش از خاک می‏جوشد و صحرا هنوز بوی خون می‏دهد!

 

غم بر تارک دلت می‏وزد و هوای اسارتی را نفس می‏کشی که چهل سال، شکسته‏ ترت کرده است.

شانه‏ های صبرت را بگستران؛ چیزی از خاکستر خیمه‏ ها نمانده؛ باد، همه را به تاراج برده است.

آمده ‏ای تا بعد از چهل روز، بوی برادرت را نفس بکشی؛ تا محکم‏تر و استوارتر از پیش، در شام بایستی.

برو؛ وقت آن است که خطبه ‏هایت را با تمام وجود فریاد بزنی.

دیگر نوبت آن است که عَلَم‏های افتاده را برافرازی. بلند شو؛ این‏بار تو باید قیام کنی!

برگرفته از پایگاه: سبطین

گروه دین و اندیشه تبیان

 

نظر از: عمادی [عضو] 

سلام علیکم
چه زیبا بود

1394/09/08 @ 21:16
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

سلام دوست عزیز، دیدم شما توی قسمت لینکها چند تا وبلاگ رو وارد کردید، گفتم من هم تمایل دارم لینک وبلاگم رو تو لینک هاتون قرار بدید و من هم متقابل همین کارو برای لینک وبلاگ شما بکنم!

1394/09/09 @ 10:18


فرم در حال بارگذاری ...