« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس

سلام حضرت عشق

نوشته شده توسطكبري جعفري

امام رضا

بیار حاجت خود را که وقت باران است
که لحظه لحظه شب استجابت است اینجا

بگیر دامن شمس الشموس عالم را
گدایی ام بکنی اوج عزت است اینجا

رسیده ام به حرم با دوچشم بارانی
شب ولادت آقا قیامت است اینجا

سلام حضرت سلطان سلام حضرت عشق
هزار مرتبه عرض ادب به ساحت عشق

کریم گرکه تو باشی گدا نمی‌ماند
توسفره پهن کنی بینوا نمی‌ماند
کنار پنجره فولاد تو امام رئوف
بدون شک نگرفته شفا نمی‌ماند
شفاست پشت شفا پس دلیل آن این است

شاعر: مهدی نظری

 

 

 

 

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر محبان و شیفتگان خاندان عصمت و طهارت مبارکباد

 

 

 

مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (علیه السلام)

نوشته شده توسطكبري جعفري 23ام مهر, 1395

Image result for ‫سجاد بیمار کربلا‬‎



در روایت آمده: از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ حضرت سه بار فرمود: (الشام الشام الشام)

در روایتی امام سجاد(علیه السلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:

1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و کعب نیزه به ما می زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.


2-سرهای شهدا را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس را در برابر چشم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.

3- زن های شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت، و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز، ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.

5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند و به آنها می گفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خیبر و خندق و … کشتند و خانه های آنها را ویران ساختند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید…

6- ما را به بازار برده فروشان برده و خواستند بجای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.

7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت، روزها را از گرما و شبها از سرما آرامش نداشتیم…


ای یــاد تــــو در عــالم، آتش زده بر جانها

هـر جــا ز فــراق تــو چاک است گریبانها

ای گلشن دین، سیراب با اشک محبانت

از خون تو شد رنگین، هر لاله به بستانها


سوگنامه آل محمد، نوشته محمدی اشتهاردی، ص476


 

شب دهم ، شب عاشورا، شب حسین بن علی علیه السلام

نوشته شده توسطكبري جعفري 21ام مهر, 1395

 


غربال گری ها انجام شده است. آن ها که باید می ماندند، مانده اند. غربال خاموشی دانه ریز بوده است ، فقط دانه درشت ها باقی مانده اند!

شب ، شب وداع است، بیماری بر سجاد مستولی شده است ، زینب مشغول پرستاری از ایشان است، صدایی می شنود گویا حسین است ، شعر می خواند، اما چه شعری؟؟!

یا دهر اف لک من خلیل

کم لک بالا شراق والا اصیل

من صاحب و طالب قتیل

و الدهر لا یقنع بالبدیل

و انما الامر الی الجلیل

و کل حی سالک سبیل

ای روزگار ناپایدار! اف بر تو که هرگز به هیچ دوست و یار وفا نکردی.

چه بسیار صاحب در شهر و دیار که به قتل رساندی و از هیچ کس به بدل راضی نشدی.

و بازگشت همه به سوی خداوند جلیل است و هر ذی حیاتی لابد که من آن را سلوک می نمایم، سلوک خواهد کرد.


سجاد بغض را فرو می خورد تا که مبادا زنان و کودکان بی تاب شده و ناله و شیون سر دهند، زینب سراسیمه و آشفته با پای برهنه به جانب خیمه برادر می دود.

ای برادر ! کاش مرده بودم و این حالت را از تو نمی دیدم…

خواهر و برادر هر دو اشک می ریزند…

” یا اختاه! لا یذهبن حلمک الشیطان…”

ای خواهر مبادا شیطان بر تو راه یابد و حلم و شکیبایی ات را از دست بدهی. ای خواهر! اگر مرا می گذاشتند خود را به مهلکه نمی افکندم!!

زینبم مبادا آن هنگام که مرا در خاک و خون غلتیده بینی فریاد واویلا و واثبورا سر دهی ، مبادا صورت بخراشی و جامه چاک کنی!

پدرو مادرم همه از من بهتر بودند و شهید شدند، پیامبری که اشرف مخلوقات بود نیز از دنیا رفت، من نیز می روم..

ولی تو باید بمانی! آخر تو زینبی!  تو باید بمانی تا زینبی ات را کامل کنی، آخر اگر تو بیایی رقیه تنها می شود، اگر تو بیایی پس خبر علی را که به لیلی بدهد؟

بمان و رباب را آرام کن ! بمان خواهرم از برای برادر بمان و بی تابی نکن …


و زینب ماندو کرب و بلا و شام و…

 

ماهنامه قرآن

شب نهم، شب تاسوعا ،شب حضرت ادب، شب حضرت عباس علیه السلام

نوشته شده توسطكبري جعفري 19ام مهر, 1395



Image result for ‫ابولفضل‬‎

 نام عباس که می آید بی اختیار ادب به معنای تامش در ذهنم متجلی می شود. غیر از این هم انتظار نمی رود. آخر عباس پسر ام البنین است، اسوه ی ادب!

راستی می دانید چرا ام البنین می خواندنش؟ خودش خواسته بود. ماجرا از این قرار است: روزی خدمت همسرشان حضرت امیر المومنین علی” علیه السلام ” رسید و فرمود : مولای من اگر می شود دیگر مرا فاطمه نخوانید، فرمودند : چه شده، علت این درخواست چیست؟

گفتند: مولای من آخر وقتی شما مرا فاطمه می خوانید گویا فرزندان تان یاد مادرشان می افتند و بغضی راه گلویشان را می گیرد، اگر امکان دارد مرا ام البنین بخوانید…

پیش تر ها هم ادب کرده بود
مثلا وقتی به عنوان همسر به خانه ی امیر المومنین” علیه السلام ” می آمد از زینب” سلام الله علیها ” دختر بزرگ فاطمه” سلام الله علیها ” اجازه ورود خواست و خود را کنیز این خانه خواند با آن که از خاندانی بزرگ و با اصالت بود.

از این ادب کردن ها بسیار دیده شده است از ام البنین” سلام الله علیها “. پسرش را نیز یا ادب بار آورده است. عباس، حسین را برادر خطاب نمی کند. زینب را خواهر نمی خواند. چرا که مادرش به او گفته است مبادا حسین را برادر خطاب کنی مبادا زینب را خواهر بخوانی، آن ها فرزندان فاطمه اند و شما فرزندان کنیز فاطمه.

و عباس همیشه به توصیه مادر عمل کرد الا یک زمان و آن وقتی بود که بی دست با مشکی پاره بر خاک افتاده بود، این بار حسین را برادر خواند! و از برادر کمک خواست. کسی چه می داند شاید اجازه را از فاطمه، مادرش، مادر او و مادر حسین گرفته باشد.

برادر به بالین برادر آمد. عباس را در آغوش گرفت. خاک و خون را از صورتش پاک کرد، آخر با صورت بر زمین افتاده بود! برایش دستی نمانده بود که سپر قرار دهد.

❤️❤️ با هم حرف می زنند، نه1 حسین فقط گوش می کند و عاشقانه نگاهش می کند، آخر ماه است ماه بنی هاشم است،

ماه نگاه کردنی ست هرچند که خاکی شده باشد، حسین نگاه می کند و عباس می گوید: برادر! نشد که برای رقیه و علی آب بیاورم، نشد که این بار نیز سقا باشم، نشد که پیش مادرمان فاطمه با آبرو باشم! شرمنده ام برادر شرمنده…

خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94

شب هشتم، شب اربا اربا، شب علی اکبر

نوشته شده توسطكبري جعفري 18ام مهر, 1395


Image result for ‫علی اکبر‬‎

 


نوبت به علی اکبر رسید.

شبیه ترین فرد به پیامبر!

چه در سیما و چه در رفتار و گفتار .

آنقدر شبیه که وقتی در میدان بود عده ای فکر کردند

پیامبر است که به کمک نوه اش حسین آمده است تا با آن هابجنگد.

عمر ترسید که مبادا لشگریان بترسند و میدان را ترک کنند. آخر آنها که طالب جنگ با پیامبر نبودند. پس با که می جنگیدند؟ با حسین بن علی ! نوه ی پیامبرشان!!

تصمیم گرفت زود علی را از پا در بیاورد…

و این طرف وداع عاشقانه ای بین پدر و پسر:

صبر کن علی کمی آرام تر

اندکی پیش ! علی آرام تر

پیش چشمم قدم بزن علی آرام تر

تا که شاید دگر نبینمت علی آرام تر

هی چرخ مزن رجز مخوان علی آرام تر

دشمن حسود است علی آرام تر

به نبی شبیه تر شده ای علی آرام تر

بگذار ببینند تو را علی آرام تر

تا که شاید باز گردند علی آرام تر

پدر رحیم است علی آرام تر

پدر پیر است علی علی آرام تر

طاقت ندارد علی آرام تر


اربا اربا شده ای نگفت  پدر علی آرام تر؟… چگونه بکشد تو را در آغوش نگفت پدر علی آرام تر؟


یاحسین بن علی علیه السلام

خوانده شده توسط نویسنده ولاگ در ماهنامه قرآن 94

شب هفتم، شب شش ماهه علی اصغر

نوشته شده توسطكبري جعفري 17ام مهر, 1395


Image result for ‫علی اصغر‬‎



از سه ساله هم کوچکتر است ، سال ندارد ؛ هنوز حرف نمی زند، هنوز راه نمی رود، هنوز..

آخر گناه ندارد که هنوز ، غذایش شیر و آب است، هنوز عمو آب نیاورده است، هنوز!

عطش برایش کم است، خنجر سه شعبه انگار بس است!

درد با سال، رابطه ی برعکس دارد ! هر چه کوچکتر درد بیشتر!


“در خانه اگر کس است یک حرف بس است “

السلام علیک یا باب الحوائج علی اصغر