« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس

سلام حضرت عشق

نوشته شده توسطكبري جعفري

امام رضا

بیار حاجت خود را که وقت باران است
که لحظه لحظه شب استجابت است اینجا

بگیر دامن شمس الشموس عالم را
گدایی ام بکنی اوج عزت است اینجا

رسیده ام به حرم با دوچشم بارانی
شب ولادت آقا قیامت است اینجا

سلام حضرت سلطان سلام حضرت عشق
هزار مرتبه عرض ادب به ساحت عشق

کریم گرکه تو باشی گدا نمی‌ماند
توسفره پهن کنی بینوا نمی‌ماند
کنار پنجره فولاد تو امام رئوف
بدون شک نگرفته شفا نمی‌ماند
شفاست پشت شفا پس دلیل آن این است

شاعر: مهدی نظری

 

 

 

 

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر محبان و شیفتگان خاندان عصمت و طهارت مبارکباد

 

 

 

"پرواز"

نوشته شده توسطكبري جعفري 1ام بهمن, 1394


Image result for ‫پرواز پرنده‬‎


از حکیمی پرسیدند:
چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟

با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته را گاز بگیری .

میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است .
پرواز که کنی،

آنجا میرسی که خودت می خواهی .
پرتابت که کنند ،

آنجا می روی که آنان می خواهند .
پس پرواز را بیاموز…!!!.
.
پرنده ای که “پرواز” بلد نیست،
.
به “قفس” میگوید….
.
“تقدیر”

@ganunejazb

امام زمان غایب نیست...

نوشته شده توسطكبري جعفري 25ام دی, 1394

 

 

ما مثل بچه ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد

و در طول مسیر از بازاری عبور می کنند .

بچه جلب ویترین مغازه ها می شود و دست پدر را رها می کند

و در بازار گم می شود و وقتی متوجه می شود که دیگر پدر را نمی بیند ،

گمان می کند پدرش گم شده است ، در حالی که در واقع خودش گم شده است.

انبیا و اولیا پدران خلقند و دست خلایق را می گیرند

تا انها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند.

غالب خلایق جلب متاع های دنیا شده اند

و دست پدر را رها کرده  و در بازار دنیا گم شده اند.

 

امام زمان (ع) گم وغایب نشده است ، ما گم و محجوب گشته ایم.

 

 

مصباح الهدی / نکات ارزنده عالم بزرگوار حاج اسماعیل دولابی


سلامتی آقا

نوشته شده توسطكبري جعفري 24ام دی, 1394



حقا که تو از سلاله فاطمه ای
با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای

زیباتر از این نام ندیدم به جهان
سید علی الحسینی الخامنه ای

سلامتی آقا صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم


1452718218photo_2016-01-13_12-42-01.jpg

حکایت آمدن مهمان پیش یوسف

نوشته شده توسطكبري جعفري 20ام دی, 1394


حکایت زیبای حضرت یوسف و دوست دوران کودکی اش

یکی از دوستان دوران کودکی یوسف به دیدن او آمد. نخست از خاطرات گذشته گفت و حسد برادران را نسبت بدو برشمرد. یوسف روبه دوستش کرد و گفت :

عار نــَبوَد شیر را از سلسله              نیست ما را قضای حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود                بر همه زنجیر سازان میر بود

پرسش دیگر آن دوست از یوسف این بود که «در چاه و سپس در زندان چگونه بودی،‌ حتما خیلی بر تو سخت گذشت !» یوسف پاسخ داد : «ببین دوست من، ماه را بنگر. درست است که در آخر ماه کوچک و کوچکتر می شود ولی دوباره از نو طلوع می کند و بزرگتر می گردد و قرص تمام می شود.» مثال دیگر، بگویم :

گندمی را در زیر خاک می کاریم، گندم می روید و خوشه می دهد، خوشه را می کوبیم و سپس آسیابش می کنیم و از آن آرد می سازیم و نان می پزیم. در این مرتبه آن را به زیر دندان می فشاریم و به معده می فرستیم. از آن عقل و جان و فهم حاصل می آید، مرتبه بعد آن ها را از درون محو می کنیم عشق حاصل می شود. عشق موجب می شود تا عاشق در معشوق محو و فنا شود و از مرتبه سکر به صحو و هوشیاری بعد از مستی و به معرفت کلی برسد.

دوست یوسف چنان محو استدلال های عقلانی و معنوی یوسف قرار گرفته بود که یادش رفت از ارمغان خود حرفی بزند . یوسف به او گفت : «هین چه آوردید تو ما را ارمغان ؟»

در این جا مولانا از این ارمغان پلی می زند به ارمغان انسان در برابر خدا که اعمال پسندیده ی ما گرچه در برابر دریای لطف او قطره هم نیست ولی گویا نیاز ما که هست.

گفت من چند ارمغان جستم تو را ارمغانی در نظر نامد مرا

چگونه قطره را تقدیم دریا کنم ؟ چگونه زیره به کرمان ببرم ! هر چه آرم لایق درگاه تو نیست،‌ تو همه چیز داری، حسن تو آفتاب است که در همه جا تابان است.

لایق آن دیدم که من آیینه ای           پیش تو آرم چو نور سینه ای
      تا ببینی روی خوب خود در آن           ای تو چون خورشید شمع آسمان
   آینه آوردمت ای روشنی                    تا چو بینی روی خود یادم کنی

و سپس آیینه از بغل بیرون آورد و تقدیم یوسف کرد و گفت : «اکنون جمال خود در آن ببین.»

آینه هستی چه باشد نیستی          نیستی بگزین گر ابله نیستی

اساس عرفان آینه سازی دل است، چه آینه از خود هیچ نقشی ندارد اما نقش نماست، همیشه غیر خود ر ا نشان می دهد.

http://www.beytoote.com

جوان ایده آل نزد خداوند متعال

نوشته شده توسطكبري جعفري 20ام دی, 1394


جوانی بهترین فرصت برای سازندگی و پیمودن مسیر کمال است، زیرا در این سن انسان در اوج قدرت بدنی و روانی است و برای خودسازی به این قدرت نیاز دارد. فلسفه اصلی وجود قدرت در دوران جوانی صرف آن در جهت خودسازی و توانمند سازی روح است.

انسان به هر مقدار که از این دوران فاصله می گیرد، اگر در مسیر خودسازی باشد، انرژی جسمانی اش صرف قوت روح می شود و در نتیجه آن اگر چه از قدرت جسمانی اش کاسته می شود، ولی روحش قوی و توانا می گردد.

ولی اگر در این مسیر نباشد، نیروهایش را از دست می دهد، بدون اینکه چیزی در خور عمر بیابد و در نتیجه احساس خسارت و ضرر خواهد کرد.

قرآن کریم در سوره عصر در این باره می فرماید: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ؛‌ به درستی که انسان در خسارت و زیان کاری است مگر کسانی که در مسیر ایمان و عمل(خودسازی) قرار دارند.»

بنابراین بهترین راه صرف نیروی جوانی در مسیر خودسازی است و دوران جوانی سکوی پرش به قله کمال و کلید رسیدن به سعادت جاودانه است.

یکى از نامه‏ هاى مفصّل نهج ‏البلاغه، نامه‏ ى حضرت على(علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) است، 5 فراز آن چنین است:

1-انسان و حوادث روزگار: از پدرى فانى که اعتراف به گذشت زمان دارد… به فرزند آرزومند و آزمند چیزى که به دست نمى‏آید. رونده‏ى راهى که به نیستى ختم مى‏شود… پس از ستایش پروردگار همانا گذشت عمر و روى آوردن به آخرت، مرا از یاد غیر خودم بازداشته و تمام توجه مرا به آخرت کشانده است…

2ـ مراحل خودسازى؛... پیوسته به یاد خدا باش، دلت را با یاد خدا زنده کن… هواى نفس را با ب‏ابی اعتنایى به حرام بمیران، جانت را با یقین نیرومند کن… و با یاد مرگ آرام کن…. در دیار مردگان گذر کن و بیندیش که آن‏ها چه کردند؟

3ـ در اخلاق اجتماعى به نیکى‏ها امر کن و خود نیکوکار باش. در این فراز امیر مۆمنان(علیه السلام) از تساهل و تسامح پرهیز مى‏دهد. در دیدگاه آن حضرت همه‏ ى اقشار جامعه نسبت به هم مسۆولیت کامل دارند. با دست و زبان بدى‏ها را انکار کن و بکوش تا از بدکاران دور باشى… شناخت خود را درباره دین به کمال برسان، خودت را به استقامت کردن در برابر مشکلات عادت بده، که شکیبایى در راه حق عادتى پسندیده است…

4ـ در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگرى مشغول شود…

5ـ در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات به تو بیاموزیم، و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و به چیز دیگرى نپردازم.(نهج البلاغه، نامه 31)

ادامه »