« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس

موضوع: "یادی از شهدا"

جگر گوشه های وطن

نوشته شده توسطكبري جعفري 27ام خرداد, 1394

 

هیچ ندارم بگویم

فقط  شما را به خدا قسم می دهم  برای فرج مولایمان دعا کنید ما که رو سیاهیم ، نمک خورده و نمکدان شکسته ایم

 

مددکار

نوشته شده توسطكبري جعفري 5ام خرداد, 1394

شهیده مریم فرهانیان

واقعا مددکار بود . وقتی می رفت خونه شهدا و مثلا می دید مادر شهید نشسته کنار حوض و ظرف می شوره ،

اونم چادرش رو می زد به کمرش و می نشست کنار ش به ظرف شستن ، اصلا اهل این نبود که حالا چون مددکاره و از بنیاد اومده خودش رو بگیره ، حتی یه ذره تکبر تو خودش نبود . همیشه می گفت :

” مددکار واقعی کسی هست که بره سراغ مردم و تو درد و رنجشون شریک بشه . مثل یه روحانی که اگه بشینه تا مردم برن سراغش ، روحانی نیست.”

برگرفته از دختری کنار شط

یادی از شهدا

نوشته شده توسطكبري جعفري 20ام اردیبهشت, 1394


بخشی از وصیت نامه شهید همت


از طرف من به جوان ها بگوئید : چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است ، به پا خیزید و اسلام خود را در یابید.

 

انسان یک تذکر در هر ساعت به خودش بدهد بد نیست .


بهترین موقع بعد از پایان نماز ، وقتی سر به سجده می گذارید ، مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بیندازید ، آیا کارمان برای رضای خدا بود.


لبریز عشق

نوشته شده توسطكبري جعفري 14ام فروردین, 1394


شهید سید حبیب صادقی:


هر وقت به فکر خدا و امام زمان مهدی موعود می افتم

این عشق شهادت در وجودم شعله ور می شود.

همچون چیز مکنده ای می خواهد که روحم را بیرون بکشد .

این روح می گوید که ای گوشت های پر از گناه از هم باز شوید

و مرا آزاد کنید برای لمس کردن وعده های خدا.

ای مسلمین در سینه ی شکافته ام بنگرید و ببینید

که قلب چگونه از عشق خدا لبریز است و در طلاطم عشق به مهدی (عج).


ای نفس از من دور شو که زندانی ام کرده ای مرا آزاد کن.


کتاب سال صالحین

چادر گل قرمزی

نوشته شده توسطكبري جعفري 2ام بهمن, 1393

 

برا همه دختراش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت .

یه چادر گل قرمزی هم برای من خریده بود،

قرار بود اون روز سر سفره افطار بهم هدیه بده ، قبل از افطار بهش گفتم:

“امروز تو مدرسه وقتی دوستم فهمید قراره  برام چادر بخری بهم گفت :

ما دیشب هیچی برا افطار نداشتیم خوش به حال شما که چادر هم دارید “

هیچی نگفت بلند شد و رفت .

همه نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم کاسه ی اش رو اورد داد به من و گفت :

“ببر برا ی دوستت “گفتم : پس خودمون با چی افطار کنیم ؟

گفت: “با همونی که دوستت دیشب افطار کرد!”

شهیده کبرا حسن زاده / بر گرفته از دلسپرده ص 48

 

کمی تامل کنیم ، زندگی خودمان و دیگران رو مروری بکنیم ، واقعا چند نفر از این انسانها بین ما وجود دارد ؟

شما عزیزان بفرمایید.