« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس
« چگونه جهان عطش ظهور می یابد؟!برطرف شدن هر غم و اندوهی با ذکر یونسیّه »

خاطره قرآنی/توکل بر خدا

نوشته شده توسطكبري جعفري 3ام اردیبهشت, 1396

یکی از بزرگان نقل می کرد که:در هواپیما نشسته بودیم، هواپیما از تهران حرکت کرد که در بغداد بنشیند.یک وقت خلبان زنگ خطر زد، مهماندار آمد و گفت:«وضع خیلی خطرناک است، چرخ های هواپیما باز نمی شود!».رنگ از روی همه مسافران پرید.کمی صبر کرد، دوباره آمد و گفت:«به تهران بی سیم زدیم، برج مراقبت از تهران پیام داده که می خواهی به تهران برگرد، می خواهی به عراق برو، باید برگردی و دور بزنی تا بنزین هواپیما تمام نشود وچرخ های هواپیما باز شود و اگر باز نشد باید بیرون بدون چرخ روی زمین بنشینی و تا خدا چه بخواهد».

از شدت ترس،هیچ کس توان حرکت نداشت، اما من بدون اینکه رنگم تغییر کند،یا دچار لکنت زبان شوم، آرام سر جایم نشسته بودم.کسی که پهلوی من نشسته بود،رو به من کرد و با صدای بلند به من گفت:آقا مگر کری؟گفتم:نه، گفت:«مگر نشنیدی که مهماندار چه گفت؟» جواب دادم: «چرا». پرسید:«پس چرا اینقدر بی خیال هستی و نترسیدی؟ تا نیم ساعت دیگر طیاره روی زمین می افتد و همه ما می میریم».

گفتم:هنگامی که سوار طیاره می شدم با خود زمزمه کردم:)و من یتوکل علی الله فهو حسبه؛هر کس بر خدا توکل کند،خدا امرش را کفایت می کند).(سوره طلاق،ایه 3) یک ایة الکرسی هم خواندم. روایت داریم که اگر کسی ایة الکرسی بخواند، خدا حفظش می کند،اگر بناست که من بمیرم و مرگم حتمی باشد،می میرم،اگر بترسم هم می میرم،اگر رنگم هم تغییر کند،می میرم و اگر تغییر نکند هم می میرم.

اما اگر مقدّر نباشد،من اعتمادم به خداست:بالله اعتصمت و بالله اشق و علی الله اتوکل؛به خدا اطمینان دارم و توکل می کنم و می دانم که خداوند مرا حفظ می کند؛یعنی همه ما را حفظ می کند».وقتی سرنشینان هواپیما شهامت مرا دیدند،برای وصیت نزد من آمدند.من به آنها گفتم:«اگر مردیم،همه می میریم و اگر زنده ماندیم،همه زنده می مانیم.چرا نزد من وصیت می کنید؟!»این اعتماد به نفس من و توکل به خدا و توسل من به قرآن بود،اما آنها خود را باخته بودند، اصلاً توجه نداشتند که من درون طیاره هستم، خیال می کردند که من زنده می مانم و آنها می میرند و وصیت هایشان را به من می کردند.

هواپیما پایین آمده بود و می خواست فرود بیاید.آنجا بغداد بود، وقتی به پایین نگاه کردیم،دیدیم آمبولانس ها،مرده کش ها،مریض ها،دکترها و پرستارها،همه آماده بودند و همه چیز مهیا بود.وقتی چشم مسافران هواپیما به این پرستارها و آمبولانس ها افتاد دگرگونی آنها بیشتر شد.خلبان زنگ خطر زد که نزدیک است بنزین تمام شود، خودتان را با کمربند ایمنی ببندید، اما حتی یک نفر هم نتوانست خودش را ببندد،از بس که ترسیده بودند،یارای حرکت نداشتند.

من از جایم بلند شدم،اول کمربند تک تک آنها و سپس کمربند خود را بستم. یکباره زنگ خطر زده شد، هواپیما فرود آمد،تا آنجا که می توانست خودش را کنترل کرد و از آنجا به بعد روی زمین خزید تا اینکه از حرکت ایستاد.طیاره تقریبا له شده بود،اما حتی یک نفر از ما صدمه ندیده بود.من اولین کسی بودم که با پای خودم بلند شدم و پایین آمدم،دکترها و پرستارها تعجب کرده بودند که چه قدر من شهامت دارم!آنها فکر می کردند که من کر هستم؟یا نمی فهمم،اما نمی دانستند که من گوش دل داشتم و دیگران کر بودند.به هیچ کس آسیبی نرسیده بود، ولی از شدت ترس،رمق و یارای حرکت نداشتند،به همین خاطر، امدادگران آنها را از داخل هواپیما بیرون آوردند و با آمبولانس به بیمارستان بردند تا با سرم و آمپول آنها را به حالت طبیعی برگردانند.بله این است معجزه توکل بر خدا و توسل به قرآن و ایاتش.

پندها و حکایت های اخلاقی

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از:  
5 stars
1396/02/03 @ 22:07


فرم در حال بارگذاری ...