موضوع: "میهمان محرم"
شب هشتم، شب اربا اربا، شب علی اکبر
نوشته شده توسطكبري جعفري 18ام مهر, 1395نوبت به علی اکبر رسید.
شبیه ترین فرد به پیامبر!
چه در سیما و چه در رفتار و گفتار .
آنقدر شبیه که وقتی در میدان بود عده ای فکر کردند
پیامبر است که به کمک نوه اش حسین آمده است تا با آن هابجنگد.
عمر ترسید که مبادا لشگریان بترسند و میدان را ترک کنند. آخر آنها که طالب جنگ با پیامبر نبودند. پس با که می جنگیدند؟ با حسین بن علی ! نوه ی پیامبرشان!!
تصمیم گرفت زود علی را از پا در بیاورد…
و این طرف وداع عاشقانه ای بین پدر و پسر:
صبر کن علی کمی آرام تر
اندکی پیش ! علی آرام تر
پیش چشمم قدم بزن علی آرام تر
تا که شاید دگر نبینمت علی آرام تر
هی چرخ مزن رجز مخوان علی آرام تر
دشمن حسود است علی آرام تر
به نبی شبیه تر شده ای علی آرام تر
بگذار ببینند تو را علی آرام تر
تا که شاید باز گردند علی آرام تر
پدر رحیم است علی آرام تر
پدر پیر است علی علی آرام تر
طاقت ندارد علی آرام تر
اربا اربا شده ای نگفت پدر علی آرام تر؟… چگونه بکشد تو را در آغوش نگفت پدر علی آرام تر؟
یاحسین بن علی علیه السلام
خوانده شده توسط نویسنده ولاگ در ماهنامه قرآن 94
شب هفتم، شب شش ماهه علی اصغر
نوشته شده توسطكبري جعفري 17ام مهر, 1395از سه ساله هم کوچکتر است ، سال ندارد ؛ هنوز حرف نمی زند، هنوز راه نمی رود، هنوز..
آخر گناه ندارد که هنوز ، غذایش شیر و آب است، هنوز عمو آب نیاورده است، هنوز!
عطش برایش کم است، خنجر سه شعبه انگار بس است!
درد با سال، رابطه ی برعکس دارد ! هر چه کوچکتر درد بیشتر!
“در خانه اگر کس است یک حرف بس است “
السلام علیک یا باب الحوائج علی اصغر
شب ششم ، شب قاسم بن الحسن علیه السلام
نوشته شده توسطكبري جعفري 16ام مهر, 1395عمو اذن نمی داد. هرچه گریست اثری نداشت ، پای عمو را می بوسید و اشک می ریخت پیش مادر رفت.
مادرش نشانی از پدر به او داد و گفت: این را به نزد عمویت ببر.
دست خط حسن علیه السلام که از امام خواسته بود به او اجازه میدان دهند، انگار که همه خود را برای این واقعه آماده کرده بودند. حسین بن علی علیه السلام نیز در پیرو نامه ی برادرش حسن علیه السلام ،قاسم را عازم میدان کرد.
نوجوان بود و ریز جثه ، اما بسیار بزرگ ، سند بزرگیش را شب قبل امضا کرده بود . آن وقت که در پاسخ به سوال عمو که “مرگ در رکاب من برای تو چگونه است؟” گفته بود: شیرین تر از عسل!
همان وقت بود که عمو در دلش اذن میدان را به او داده بود. لباس رزم به تنش بزرگ بود. با همان لباس ها رهسپار میدان شد.
عده ی زیادی را به هلاکت رساند. محاصره اش کرده بودند . عمر سعد به او حمله کرد و با تیغ بر سرش کوفت ، عمو را خواند، عمو به سرعت خود را به بالین قاسم رساند و ضربه ای بر قاتلش زد که دستش از آرنج جدا شد قاسم را در آغوش کشیده بود و می گفت” چقدر برای من سخت است که عمویت را بخوانی و من نتوانم کاری برایت انجام دهم.
پس از شهادت امام او را به سینه خود چسباند و در کنار کشتگان هاشمیان گذاشت.
خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94
شب پنجم ، شب اصحاب و عبدالله بن الحسن علیه السلام
نوشته شده توسطكبري جعفري 16ام مهر, 1395هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه گاه با زنان به سر می برد. امام را محاصره کرده بودند.
هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد از خیمه گاه بیرون دوید سراسیمه و شتابان به سمت عمو می دوید. در کنار عمو ایستاد ، زینب سلام الله علیها او را دنبال می کرد به او رسید ، تلاش می کرد که نگهش دارد عبدالله نمی گذاشت امتناع می کرد.
امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود :"ای خواهرم ! او را نگه دارید.” به عمه اش گفت: ” سوگند به خدا ، از عمویم جدا نمی شوم.”
ناگاه “بحربن کعب” ملعون شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: ” ای پسر ناپاک! وای بر تو ! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟”
بحر قصد ضربه زدن به امام را داشت ، ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد، ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد :"یا ابتاه؛ ای مادرم”
امام او را در برگرفت و به سینه چسبانید و فرمود :” ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار ؛ چرا که خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.”
در نهایت عبدالله به دست “حرمله بن الکاهل الاسدی ” ملعون به شهادت رسید.
خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ درماهنامه قرآن 94
شب چهارم، شب حر و آزادگی ، شب عون و عبدالله فرزندان زینب سلام الله علیها
نوشته شده توسطكبري جعفري 15ام مهر, 1395در برابر لشگر کوفیان فریاد برآورد که آیا فریاد رسی هست که از برای رضای پروردگاربه فریاد ما برسد؟
آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شر دشمنان را دفع نماید؟
نصر و ناصر طلبید اما نه به این خاطر که تنها مانده است ، نه هرگز که او تنها نبود با وجود عباس ، پیش تر حتی لشکری از جن و فرشته اذن جان فشانی در رکابش را طلبیدند، به آن ها اذن نداد. کسی چه می داندشاید به آن ها گفته باشد تا عباس هست چه نیاز به شما؟!
نه صبر کن، تا شب عباس یک دست! مانده است، از عباس در شب نهم باید گفت…..
داشتم می گفتم : امام طلب یاری کرد نه از برای یاری گرفتن که از برای یاری کردن! حر صدای استغاثه امام را شنید! رو به عمر سعد گفت: آیا با این مظلوم جنگ خواهی کرد؟! و پاسخ شنید به خدا قسم جنگی خواهیم نمود که آسان ترین مرحله اش این باشد که سرها از بدن ها به پرواز درآید و دست ها ز تن ها بیفتد.
این راشنید و از لشگر کناره گرفت ،لرزه ای بر تنش افتاد. شجاع ترین ! مرد اهل کوفه و لرزه بر اندام!
عجیب نیست خود را میان بهشت و جهنم دیده بود،نشانش داده بودند! سوار بر اسب تاخت تا به خدمت امام رسید ، پرسید به سوی خدا توبه کردم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ و امام : آری خدا توبه تو را قبول خواهد کرد، اذن میدان گرفت ، به میدان رفت و دلاورانه جنگید.کشته شد، در راه حسین بن علی کشته شد!
بدن مجروحش را خدمت امام آوردند امام خود خاک را از صورتش پاک نمود و فرمود: تویی آزد مرد چنان که مادرت تو را “حر” نام نهاده و توییی جوانمرد آزاد در دنیا و آخرت!
حر که خون به دل امام کرده بود، خود باعث مصیبت بود پس چه شد؟ حر و شهادت در راه حسین علیه السلام؟!
عجب نیست کمی بیشتر یک ادب به خرج داده بود. همین! حر در راه بازگشت به مدینه راه بر امام بست، امام خطاب به حر گفت: ” مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟”
و حر گفت ” اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم”
و این است مزد یک ادب در برابر دردانه ی رسول خداصلی الله علیه و آله، زهرای مرضیه … شهادت در راه حسین علیه السلام!
عجب خاندان با کرامتی !
خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94