« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
  • تماس

سلام حضرت عشق

نوشته شده توسطكبري جعفري

امام رضا

بیار حاجت خود را که وقت باران است
که لحظه لحظه شب استجابت است اینجا

بگیر دامن شمس الشموس عالم را
گدایی ام بکنی اوج عزت است اینجا

رسیده ام به حرم با دوچشم بارانی
شب ولادت آقا قیامت است اینجا

سلام حضرت سلطان سلام حضرت عشق
هزار مرتبه عرض ادب به ساحت عشق

کریم گرکه تو باشی گدا نمی‌ماند
توسفره پهن کنی بینوا نمی‌ماند
کنار پنجره فولاد تو امام رئوف
بدون شک نگرفته شفا نمی‌ماند
شفاست پشت شفا پس دلیل آن این است

شاعر: مهدی نظری

 

 

 

 

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر محبان و شیفتگان خاندان عصمت و طهارت مبارکباد

 

 

 

شب ششم ، شب قاسم بن الحسن علیه السلام

نوشته شده توسطكبري جعفري 16ام مهر, 1395


Image result for ‫قاسم بن الحسن‬‎


عمو اذن نمی داد. هرچه گریست اثری نداشت ، پای عمو را می بوسید و اشک می ریخت پیش مادر رفت.

مادرش نشانی از پدر به او داد و گفت: این را به نزد عمویت ببر.

دست خط حسن علیه السلام که از امام خواسته بود به او اجازه میدان دهند، انگار که همه خود را برای این واقعه آماده کرده بودند. حسین بن علی علیه السلام نیز در پیرو نامه ی برادرش حسن علیه السلام ،قاسم را عازم میدان کرد.

نوجوان بود و ریز جثه ، اما بسیار بزرگ ، سند بزرگیش را شب قبل امضا کرده بود . آن وقت که در پاسخ به سوال عمو که “مرگ در رکاب من برای تو چگونه است؟” گفته بود: شیرین تر از عسل!

همان وقت بود که عمو در دلش اذن میدان را به او داده بود. لباس رزم به تنش بزرگ بود. با همان لباس ها رهسپار میدان شد.

عده ی زیادی را به هلاکت رساند. محاصره اش کرده بودند . عمر سعد به او حمله کرد و با تیغ بر سرش کوفت ، عمو را خواند، عمو به سرعت خود را به بالین قاسم رساند و ضربه ای بر قاتلش زد که دستش از آرنج جدا شد قاسم را در آغوش کشیده بود و می گفت” چقدر برای من سخت است که عمویت را بخوانی و من نتوانم کاری برایت انجام دهم.

پس از شهادت امام او را به سینه خود چسباند و در کنار کشتگان هاشمیان گذاشت.

 خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94

شب پنجم ، شب اصحاب و عبدالله بن الحسن علیه السلام

نوشته شده توسطكبري جعفري 16ام مهر, 1395



Image result for ‫عبدالله بن الحسن علیه السلام‬‎

 

هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه گاه با زنان به سر می برد. امام را محاصره کرده بودند.

هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد از خیمه گاه بیرون دوید سراسیمه و شتابان به سمت عمو می دوید. در کنار عمو ایستاد ، زینب سلام الله علیها او را دنبال می کرد به او رسید ، تلاش می کرد که نگهش دارد عبدالله نمی گذاشت امتناع می کرد.

امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود :"ای خواهرم ! او را نگه دارید.” به عمه اش گفت: ” سوگند به خدا ، از عمویم جدا نمی شوم.”

ناگاه “بحربن کعب” ملعون شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: ” ای پسر ناپاک! وای بر تو ! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟”

بحر قصد ضربه زدن به امام را داشت ، ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد، ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.

کودک فریادش بلند شد :"یا ابتاه؛ ای مادرم”

امام او را در برگرفت و به سینه چسبانید و فرمود :” ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار ؛ چرا که خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.”

در نهایت عبدالله به دست “حرمله بن الکاهل الاسدی ” ملعون به شهادت رسید.


خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ درماهنامه قرآن 94

شب چهارم، شب حر و آزادگی ، شب عون و عبدالله فرزندان زینب سلام الله علیها

نوشته شده توسطكبري جعفري 15ام مهر, 1395


Image result for ‫حر و آزادگی‬‎


در برابر لشگر کوفیان فریاد برآورد که آیا فریاد رسی هست که از برای رضای پروردگاربه فریاد ما برسد؟

آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شر دشمنان را دفع نماید؟

نصر و ناصر طلبید اما نه به این خاطر که تنها مانده است ، نه هرگز که او تنها نبود با وجود عباس ، پیش تر حتی لشکری از جن و فرشته اذن جان فشانی در رکابش را طلبیدند، به آن ها اذن نداد. کسی چه می داندشاید به آن ها گفته باشد تا عباس هست چه نیاز به شما؟!

نه صبر کن، تا شب عباس یک دست! مانده است، از عباس در شب نهم باید گفت…..

داشتم می گفتم : امام طلب یاری کرد نه از برای یاری گرفتن که از برای یاری کردن! حر صدای استغاثه امام را شنید! رو به عمر سعد گفت: آیا با این مظلوم جنگ خواهی کرد؟! و پاسخ شنید به خدا قسم جنگی خواهیم نمود که آسان ترین مرحله اش این باشد که سرها از بدن ها به پرواز درآید و دست ها ز تن ها بیفتد.

این راشنید و از لشگر کناره گرفت ،لرزه ای بر تنش افتاد. شجاع ترین ! مرد اهل کوفه و لرزه بر اندام!

عجیب نیست خود را میان بهشت و جهنم دیده بود،نشانش داده بودند! سوار بر اسب تاخت  تا به خدمت امام رسید ، پرسید به سوی خدا توبه  کردم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ و امام : آری خدا توبه تو را قبول خواهد کرد، اذن میدان گرفت ، به میدان رفت و دلاورانه جنگید.کشته شد، در راه حسین بن علی کشته شد!

بدن مجروحش را خدمت امام آوردند امام خود خاک را از صورتش پاک نمود و فرمود: تویی آزد مرد چنان که مادرت تو را “حر” نام نهاده و توییی جوانمرد آزاد در دنیا و آخرت!

حر که خون به دل امام کرده بود، خود باعث مصیبت بود پس چه شد؟ حر و شهادت در راه حسین علیه السلام؟!

عجب نیست کمی بیشتر یک ادب به خرج داده بود. همین! حر در راه بازگشت به مدینه راه بر امام بست، امام خطاب به حر گفت: ” مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟”

و حر گفت ” اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم”


و این است مزد یک ادب در برابر دردانه ی رسول خداصلی الله علیه و آله، زهرای مرضیه … شهادت در راه حسین علیه السلام!

عجب خاندان با کرامتی !


خوانده شده توسط  نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94

شب سوم، شب سه ساله، شب حضرت رقیه "سلام الله علیها"

نوشته شده توسطكبري جعفري 13ام مهر, 1395


Image result for ‫رقیه سه ساله‬‎


از سه ساله گفتن سخت است …

… نوای کودکانه ای به گوش می رسد، گویا با پدر صحبت می کند، شیرین زبان است، خاصیت سن اش است، آخر سه سال دارد! سه سال دارد و سیلی می خورد، سه سال دارد و پایش درد دارد آخر جای کفش آبله به پا دارد، سه سال دارد و جای عروسک سر پدر به دامن دارد…

پدرجان کجایی آخر؟

عمویم عباس آب نیاورده است هنوز، من تشنه ام، پدر جان این حرامی ها مرا کتک می زنند و یتیم می خوانند مرا، پدر جان آخر چقدر عمه سپر بلایم شود.

یک عمه است و هزار بلا، یک عمه است و درد رباب بی علی، یک عمه است و داغ برادر، داغ دو علی، پدر من خود دیدم که عون و محمد نیز کشته شدند اما عمه هیچ گاه به روی خود نیاورد، انگار نه انگار که مادر است، اما طبیعی است آخر عمه زینب! است.


آری سه سال دارد، سنی ندارد! ولی بسیار فهم دارد …

خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قران 94



شب دوم ، شب ورود به کرب بلا

نوشته شده توسطكبري جعفري 12ام مهر, 1395


Image result for ‫ورود امام حسین به کربلا‬‎


دوم محرم سال 61 بود که امام به همراه خانواده ویاران! و نه لشکر و سربازان به سرزمین بلا وارد شدند، از برای صلح و اصلاح ونه  جنگ و خون ریزی که وگرنه زن و بچه! را چه به کار است! در جنگ جز دل ناگرانی و رنج و مصیبت.

به کربلا که رسیدند حسین"علیه السلام” پرسید نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست.

به گمانم از همین جا بی تاب شد خواهر.

گویا از قبل او را مطلع ساخته بودند از کرب  بلا! و مگر می شود دختر علی، زینت پدر، راز خلقت خود را نداند. زینب آفریده شد از برایث زینبی کرب بلا، از برای خواهری حسین!

به راستی به جز زینب چه کسی می توانست زینب! باشد؟

خوانده شده توسط نویسنده وبلاگ در ماهنامه قرآن 94