« پيامبر وضو گرفتن را از كه آموخت؟ | پشت چراغ قرمز » |
"من زنده ام"
نوشته شده توسطكبري جعفري 10ام شهریور, 1394بهای آزادی تو را خون یکی از برادرانت گذاشتم
از میان نامه هایی که برایم می رسید، فقط نامه های مادرم بود که بی اعتنا به محدودیت کاغذ و سطر و ستون نامه پر از کلمه بود.
یکی از نامه هایش که خیلی جگرم را سوزاند و بی قرارم کرد جوابی بود که به اولین نامه ام داد. مادرم در آن نامه ملتمسانه مرا از خدا زنده طلب کرده و این طور تعریف کرده بود که:"یکی از زن های همسایه به دیدنم آمد، از احوال تو پرسید و من از غصه فراق و سختی اسارت و انتظار و امید های بی پایانم گفتم.
گفت خاله دیگه بسپار دست خدا، راضی شو به رضای خدا، دیگه برگشتن او خیری درش نیست، مصلحت برنگشتن او بیشتر از برگشتن است. شاید خدا منتظر است شما رضایت بدهید.
از بقیه مادران شهدا شرم داشتم که شکوه کنم، اما یکباره گوشم زنگ زد و گفتم چی؟ نه من اصلا رضایت نمی دهم. همان موقع دلم شکست و به خدا شکوه کردم. خدا را قسم دادم: خدایا من هشت پسر دارم و همه در جنگ و خط مقدم می جنگند.
اگر قرار است سهمی از امانت تو را بدهم یکی از پسر هایم را می دهم اما او را زنده به من برگردان. مادر، من بهای آزادی تو را خون یکی از برادرنت گذاشتم. تو صبور و مقاوم باش ما منتظریم تا زنده برگردی".
بخشی از کتاب ” من زنده ام “/خاطرات دوران اسارت به قلم: معصومه آباد
فرم در حال بارگذاری ...